سه‌شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۵:۰۳
با این فیلم نمی توان گریه کرد

نقد فیلم| سنگینی بار رنج

فیلم چرا گریه نمی کنی را از سوی دیگر می  توانیم فیلمی اجتماعی هم بدانیم. چرا که خرده داستان های آن بی ربط به فضای امروز جامعه مان نیست. از انتشار کتاب و سانسور بگیر تا ملال و خستگی از کار. کارگردان با هجوی که در بطن فیلمنامه اش قرار داده، سعی کرده همه این موارد را با نیشخندی تلخ به تمسخری بگیرد که شما از آن نه تنها دلزده نشوید بلکه نسبت به آن دچار تامل نیز شوید.

نقد فیلم| سنگینی بار رنج

منوچهر دین پرست در نقد فیلم «چرا گریه نمی کنی؟»، ساخته علیرضا معتمدی در ضمیمه ادب و هنر امروز روزنامه اطلاعات نوشت: دربارۀ فیلم «چرا گریه نمی کنی؟» می توان نقد و نظرهای متفاوتی داد. چرا که کارگردان فیلمی ساخته به مثابه صابونی در دست که لیز می خورد و نمی توان آن را نگه داشت. فیلم چرا گریه نمی کنی، ملودرامی روانشناختی با بن مایۀ عرفان مادی است که البته نباید آن را عرفانی سنتی که بر پایه کتب الهی است، قلمداد کرد.

این فیلم دربارۀ مردی است که دچار بیماری روانی شده و البته باید آن را معطوف به مرگ برادرش دانست. او پس از مرگ برادر دچار بهت و حیرت گشته و نمی تواند گریه کند. کارگردان با انتخاب چنین سوژه ای، گریه را نمادی برای طرح رویدادهایی دانسته که به صورت اپیزودهای مختلف در فیلم مطرح شده است. فیلم گسترۀ نسبتاً طولانی دارد. البته محوریت آن را می توان روابط عاشقانه او دانست که سعی کرده با آن ربط جدی پیدا کند. 

«علی رضا معتمدی» کارگردان این اثر، در فیلم قبلی اش «رضا» نیز سعی کرده همین خط و سیاق را پیگیری کند و فیلمی با سبک خاص خودش را بسازد. در فیلم قبلی هم فردی به پوچی رسیده است. این فرد دلش نمی‌خواهد به هیچ کس و هیچ چیز وابسته شود.

در نتیجه می‌خواهد این رها بودن را در همه ارتباطش اعمال کند. کارگردان با چنین تمی تقریباً تمامی نشانه‌های یک فیلم فانتزی را اعمال کرده و سعی کرده در فضایی متفاوت اثری فلسفی با مطالعه نحله‌های عرفانی و مبانی خودشناسی ارائه کند. 

فیلم چرا گریه نمی کنی را از سوی دیگر می  توانیم فیلمی اجتماعی هم بدانیم. چرا که خرده داستان های آن بی ربط به فضای امروز جامعه مان نیست. از انتشار کتاب و سانسور بگیر تا ملال و خستگی از کار. کارگردان با هجوی که در بطن فیلمنامه اش قرار داده، سعی کرده همه این موارد را با نیشخندی تلخ به تمسخری بگیرد که شما از آن نه تنها دلزده نشوید بلکه نسبت به آن دچار تامل نیز شوید.

 این مورد را می توان در شخصیت پردازی خوب فیلم هم دید. با این که فیلم در درونمایه به موضوع تلخی می‌پردازد و از یک عارضه روحی سخن می‌گوید، اما زاویه دید فیلمساز به مسأله، آمیخته به یک نوع رهاشدگی و بیانی طنز است که قصد دارد مسائل و مشکلات مختلف را به هجو بکشد و در کنار گریستن از خنده نیز سخن به میان آورد. 

اساساً باید به نکته ای جدی توجه کرد که بدین گونه فیلم ها می توان برچسب های مختلفی از شبه روشنفکری و فلسفی تا عرفانی و کمدی و پست مدرن و نهیلیستی زد. لذا ساخت چنین فیلم هایی نیز مخاطبان چندان متفاوتی ندارد و طیف تماشاگران آن نیز اندک اند. در سینمای غرب، چنین فیلم هایی را به طور مشخص در سینمای وودی آلن می توان دید. او نیز سعی کرده با حضور در فیلم هایش زبانی هجو به خصوص درباره روابط شخصی و خانوادگی و زناشویی استفاده کند.

 معتمدی نیز سبکی برای خود برگزیده که بتواند معنای نهفته در هستی و ملال زندگی و اتفاقات آن را مطرح کند. اساساً مرگ برادر و سوگ دهشتناک آن، چیز عجیب و غریبی نیست که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت. 

این سوگ بهانه ای برای طرح سنگینی بار هستی شده است و کارگردان وزن این سنگینی را به خوبی احساس کرده است. سنگینی که نمی  توان جز به زبان خاص خودش درباره آن سخن گفت. 

چرا گریه نمی کنی با حضور بازیگران شاخص سینما قابل تحمل تر شده است. اگر کارگردان از بازیگران کمتر شناخته شده استفاده می کرد، فیلم او نمی توانست چیزی برای گفتن داشته باشد.

 او با حضور این بازیگران توانسته معنای جدی و عمیق فیلم اش را در اختیار مخاطب بگذارد. نباید فیلم چرا گریه نمی کنی را فیلمی غیر قابل هضم دانست، بلکه می توان آن را یک فانتزی دانست که توانسته دنیای پیرامون را با تمام پلشتی ها و زشتی ها و از همه مهمتر رنج ها و  سختی های آن برای مخاطب بازگو کند. 

 بر این اساس، کارگردان نه تنها سادگی زندگی را در فیلمش به خوبی طرح می کند، بلکه او نشان می دهد که میان واقعیت زندگی و رنج های آن فاصله ای نیست. علی بازیگر اصلی چرا گریه نمی کنی، یک فوتبالی نویس است و به بازی فوتبال علاقه ای جدی دارد؛ اما او بعد از مرگ برادرش به فوتبال بی علاقه می شود و نمی تواند درباره آن چیزی بنویسد.

با این حال، در انتهای فیلم می بینیم که او مشغول فوتبال بازی کردن است و از این که گلی را زده و داور آن را آفساید دانسته، آن چنان ناراحت می شود که گریه می کند. 

او از گل آفسایدش گریه می کند و همین نقطه پایانی فیلم است. او بالاخره گریه می کند. چیزی که در کل فیلم، همۀ ما منتظرش بودیم. رنج دنیا هم همین است. همۀ ما نسبت به آن تن داده ایم، اما سرانجام پایان می یابد؛ حالا یا با مرگ یا با فهم زندگی. این دقیقاً نقطه ای است که کارگردان به خوبی آن را دریافته و سعی کرده در فیلمش آن را بازگو کند. رنج ما اتمامی دارد، اما پایان آن گاهی دست ماست و گاهی نه. 

گزارش خطا
ارسال نظر
captcha
آخرین مطالب